مثنوی معنوی/اظهار معجزهی پیغمبر صلی الله علیه و سلم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (اظهار معجزهی پیغمبر صلی الله علیه و سلم) از مولوی |
' |
باز گرد و حال مطرب گوشدار | زانک عاجز گشت مطرب ز انتظار | |
بانگ آمد مر عمر را کای عمر | بندهی ما را ز حاجت باز خر | |
بندهای داریم خاص و محترم | سوی گورستان تو رنجه کن قدم | |
ای عمر بر جه ز بیت المال عام | هفتصد دینار در کف نه تمام | |
پیش او بر کای تو ما را اختیار | این قدر بستان کنون معذور دار | |
این قدر از بهر ابریشمبها | خرج کن چون خرج شد اینجا بیا | |
پس عمر زان هیبت آواز جست | تا میان را بهر این خدمت ببست | |
سوی گورستان عمر بنهاد رو | در بغل همیان دوان در جست و جو | |
گرد گورستان دوانه شد بسی | غیر آن پیر او ندید آنجا کسی | |
گفت این نبود دگر باره دوید | مانده گشت و غیر آن پیر او ندید | |
گفت حق فرمود ما را بندهایست | صافی و شایسته و فرخندهایست | |
پیر چنگی کی بود خاص خدا | حبذا ای سر پنهان حبذا | |
بار دیگر گرد گورستان بگشت | همچو آن شیر شکاری گرد دشت | |
چون یقین گشتش که غیر پیر نیست | گفت در ظلمت دل روشن بسیست | |
آمد او با صد ادب آنجا نشست | بر عمر عطسه فتاد و پیر جست | |
مر عمر را دید ماند اندر شگفت | عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت | |
گفت در باطن خدایا از تو داد | محتسب بر پیرکی چنگی فتاد | |
چون نظر اندر رخ آن پیر کرد | دید او را شرمسار و رویزرد | |
پس عمر گفتش مترس از من مرم | کت بشارتها ز حق آوردهام | |
چند یزدان مدحت خوی تو کرد | تا عمر را عاشق روی تو کرد | |
پیش من بنشین و مهجوری مساز | تا بگوشت گویم از اقبال راز | |
حق سلامت میکند میپرسدت | چونی از رنج و غمان بیحدت | |
نک قراضهی چند ابریشمبها | خرج کن این را و باز اینجا بیا | |
پیر لرزان گشت چون این را شنید | دست میخایید و بر خود میطپید | |
بانگ میزد کای خدای بینظیر | بس که از شرم آب شد بیچاره پیر | |
چون بسی بگریست و از حد رفت درد | چنگ را زد بر زمین و خرد کرد | |
گفت ای بوده حجابم از اله | ای مرا تو راهزن از شاهراه | |
ای بخورده خون من هفتاد سال | ای ز تو رویم سیه پیش کمال | |
ای خدای با عطای با وفا | رحم کن بر عمر رفته در جفا | |
داد حق عمری که هر روزی از آن | کس نداند قیمت آن در جهان | |
خرج کردم عمر خود را دم بدم | در دمیدم جمله را در زیر و بم | |
آه کز یاد ره و پردهی عراق | رفت از یادم دم تلخ فراق | |
وای کز تری زیر افکند خرد | خشک شد کشت دل من دل بمرد | |
وای کز آواز این بیست و چهار | کاروان بگذشت و بیگه شد نهار | |
ای خدا فریاد زین فریادخواه | داد خواهم نه ز کس زین دادخواه | |
داد خود از کس نیابم جز مگر | زانک او از من بمن نزدیکتر | |
کین منی از وی رسد دم دم مرا | پس ورا بینم چو این شد کم مرا | |
همچو آن کو با تو باشد زرشمر | سوی او داری نه سوی خود نظر |