مثنوی معنوی/آگاه شدن پیغامبر علیه السلام از طعن ایشان بر شماتت او
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (آگاه شدن پیغامبر علیه السلام از طعن ایشان بر شماتت او) از مولوی |
' |
گرچه نشنید آن موکل آن سخن | رفت در گوشی که آن بد من لدن | |
بوی پیراهان یوسف را ندید | آنک حافظ بود و یعقوبش کشید | |
آن شیاطین بر عنان آسمان | نشنوند آن سر لوح غیبدان | |
آن محمد خفته و تکیه زده | آمده سر گرد او گردان شده | |
او خورد حلوا که روزیشست باز | آن نه کانگشتان او باشد دراز | |
نجم ثاقب گشته حارس دیوران | که بهل دزدی ز احمد سر ستان | |
ای دویده سوی دکان از پگاه | هین به مسجد رو بجو رزق اله | |
پس رسول آن گفتشان را فهم کرد | گفت آن خنده نبودم از نبرد | |
مردهاند ایشان و پوسیدهی فنا | مرده کشتن نیست مردی پیش ما | |
خود کیند ایشان که مه گردد شکاف | چونک من پا بفشرم اندر مصاف | |
آنگهی کزاد بودیت و مکین | مر شما را بسته میدیدم چنین | |
ای بنازیده به ملک و خاندان | نزد عاقل اشتری بر ناودان | |
نقش تن را تا فتاد از بام طشت | پیش چشمم کل آت آت گشت | |
بنگرم در غوره می بینم عیان | بنگرم در نیست شی بینم عیان | |
بنگرم سر عالمی بینم نهان | آدم و حوا نرسته از جهان | |
مر شما را وقت ذرات الست | دیدهام پا بسته و منکوس و پست | |
از حدوث آسمان بی عمد | آنچ دانسته بدم افزون نشد | |
من شما را سرنگون میدیدهام | پیش از آن کز آب و گل بالیدهام | |
نو ندیدم تا کنم شادی بدان | این همیدیدم در آن اقبالتان | |
بستهی قهر خفی وانگه چه قهر | قند میخوردید و در وی درج زهر | |
این چنین قندی پر از زهر ار عدو | خوش بنوشد چت حسد آید برو | |
با نشاط آن زهر میکردید نوش | مرگتان خفیه گرفته هر دو گوش | |
من نمیکردم غزا از بهر آن | تا ظفر یابم فرو گیرم جهان | |
کین جهان جیفهست و مردار و رخیص | بر چنین مردار چون باشم حریص | |
سگ نیم تا پرچم مرده کنم | عیسیام آیم که تا زندهش کنم | |
زان همیکردم صفوف جنگ چاک | تا رهانم مر شما را از هلاک | |
زان نمیبرم گلوهای بشر | تا مرا باشد کر و فر و حشر | |
زان همیبرم گلویی چند تا | زان گلوها عالمی یابد رها | |
که شما پروانهوار از جهل خویش | پیش آتش میکنید این حمله کیش | |
من همیرانم شما را همچو مست | از در افتادن در آتش با دو دست | |
آنک خود را فتحها پنداشتید | تخم منحوسی خود میکاشتید | |
یکدگر را جد جد میخواندید | سوی اژدرها فرس میراندید | |
قهر میکردید و اندر عین قهر | خود شما مقهور قهر شیر دهر |