فخرالدین عراقی (فصل ششم)/ساقیا، بادهی صبوح بده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (فصل ششم) (ساقیا، بادهی صبوح بده) از فخرالدین عراقی |
' |
ساقیا، بادهی صبوح بده عاشقان را غذای روح بده بادهی عشق ده به ما مستان می بده «مای» ما ز ما بستان در دلم نه حلاوت مستی تا شود نیستی من هستی زان صراحی، که جام رضوان است بادهای ده، که جرعهاش جان است ای که بر یاد لعل دلجویت باده ناخورده، مستم از بویت نفسی بازپرس مستان را راحتی بخش میپرستان را سوختم، سوختم، در آتش شوق بیخودم کن دمی به بادهی ذوق عجب آید مرا ز بادهپرست بادهی عشاق ناچشیده و مست در بیابان، به فصل تابستان چون ببارد به تشنه ای باران گرچه یک لحظه زآن بیاساید هم به آب اشتیاقش افزاید می بیفزا ، چو شوقم افزودی روی پنهان مکن ، چو بنمودی باز مخمور عشق را می ده چون مدامم دهی، پیاپی ده تا دگربار مستی آغازم وین غزل را انیس خود سازم: