عطار (غزلیات)/گفتم اندر محنت و خواری مرا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (گفتم اندر محنت و خواری مرا) از عطار |
' |
گفتم اندر محنت و خواری مرا | چون ببینی نیز نگذاری مرا | |
بعد از آن معلوم من شد کان حدیث | دست ندهد جز به دشواری مرا | |
از می عشقت چنان مستم که نیست | تا قیامت روی هشیاری مرا | |
گر به غارت میبری دل باکنیست | دل تو را باد و جگرخواری مرا | |
از تو نتوانم که فریاد آورم | زآنکه در فریاد میناری مرا | |
گر بنالم زیر بار عشق تو | بار بفزایی به سر باری مرا | |
گر زمن بیزار گردد هرچه هست | نیست از تو روی بیزاری مرا | |
از من بیچاره بیزاری مکن | چون همی بینی بدین زاری مرا | |
گفته بودی کاخرت یاری دهم | چون بمردم کی دهی یاری مرا | |
پرده بردار و دل من شاد کن | در غم خود تا به کی داری مرا | |
چبود از بهر سگان کوی خویش | خاک کوی خویش انگاری مرا | |
مدتی خون خوردم و راهم نبود | نیست استعداد بیزاری مرا | |
نی غلط گفتم که دل خاکی شدی | گر نبودی از تو دلداری مرا | |
مانع خود هم منم در راه خویش | تا کی از عطار و عطاری مرا |