عطار (غزلیات)/هر که درین دایره دوران کند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هر که درین دایره دوران کند) از عطار |
' |
هر که درین دایره دوران کند | نقطهی دل آینهی جان کند | |
چون رخ جان ز آینه دل بدید | جان خود آئینهی جانان کند | |
گر کند اندر رخ جانان نظر | شرط وی آن است که پنهان کند | |
ور نظرش از نظر آگه بود | دور فتد از ره و تاوان کند | |
گر همه یک مور ادب گوش داشت | رونق خود همچو سلیمان کند | |
مرد ره آن است که در راه عشق | هرچه کند جمله به فرمان کند | |
کی بود آن مرد گدا مرد آنک | عزم به خلوتگه سلطان کند | |
کار تو آن است که پروانهوار | جان تو بر شمع سرافشان کند | |
راست چو پروانه به سودای شمع | تیز برون تازد و جولان کند | |
طاقت شمعش نبود خویش را | روی به شمع آرد و قربان کند | |
عشق رخش بس که درین دایره | همچو من و همچو تو حیران کند | |
زلف پریشانش به یک تار موی | جملهی اسلام پریشان کند | |
لیک ز عکس رخ او ذرهای | بتکدهها جمله پر ایمان کند | |
در غم عشقش دل عطار را | درد ز حد رفت چه درمان کند |