عطار (غزلیات)/هر که دایم نیست ناپروای عشق
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هر که دایم نیست ناپروای عشق) از عطار |
' |
هر که دایم نیست ناپروای عشق | او چه داند قیمت سودای عشق | |
عشق را جانی بباید بیقرار | در میان فتنه سر غوغای عشق | |
جمله چون امروز در خود ماندهاند | کس چه داند قیمت فردای عشق | |
دیدهای کو تا ببیند صد هزار | واله و سرگشته در صحرای عشق | |
بس سر گردنکشان کاندر جهان | پست شد چون خاک زیرپای عشق | |
در جهان شوریدگان هستند و نیست | هر که او شوریده شد شیدای عشق | |
چون که نیست از عشق جانت را خبر | کی بود هرگز تو را پروای عشق | |
عاشقان دانند قدر عشق دوست | تو چه دانی چون نهای دانای عشق | |
چشم دل آخر زمانی باز کن | تا عجایب بینی از دریا عشق | |
در نشیب نیستی آرام گیر | تا برآرندت به سر بالای عشق | |
خیز ای عطار و جان ایثار کن | زانکه در عالم تویی مولای عشق |