عطار (غزلیات)/ز لعلت زکاتی شکر میستاند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ز لعلت زکاتی شکر میستاند) از عطار |
' |
ز لعلت زکاتی شکر میستاند | ز رویت براتی قمر میستاند | |
به یک لحظه چشمت ز عشاق صد جان | به یک غمزهی حیلهگر میستاند | |
سزد گر ز رشک نظر خون شود دل | که داد از جمالت نظر میستاند | |
خطت طوطی است آب حیوانش در بر | کزان آب حیوان شکر میستاند | |
زهی ترکتازی که لوح چو سیمت | خطی سبزم آورد و زرد میستاند | |
مرا نیست زر چون دهم زر ولیکن | دهم در عوض جان اگر میستاند | |
مرا گفت جان را خطر نیست زر ده | که چشمم زر بیخطر میستاند | |
اگرچه لبت خشک و چشمت تر آمد | مخور غم که زر خشک و تر میستاند | |
عیار از رخ زرد عطار دارد | زری کان بت سیمبر میستاند |