عطار (غزلیات)/دوش درآمد ز درم صبحگاه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (دوش درآمد ز درم صبحگاه) از عطار |
' |
دوش درآمد ز درم صبحگاه | حلقهی زلفش زده صف گرد ماه | |
زلف پریشانش شکن کرده باز | کرده پریشان شکنش صد سپاه | |
از سر زلفش به دل عاشقان | مژده رسان باد صبا صبحگاه | |
مست برم آمد و دردیم داد | تا دلم از درد برآورد آه | |
گفت رخم بین که گر از عشق من | توبه کنی توبه بتر از گناه | |
گفتمش ای جان چکنم تا مرا | زین می نوشین بدهی گاه گاه | |
گفت ز خود فانی مطلق بباش | تا برسی زود بدین دستگاه | |
گر بخورندت به مترس از وجود | گرچه بگردی تو نگردی تباه | |
آهو چینی چو گیاهی خورد | در شکمش مشک شود آن گیاه | |
مات شو ار شاه همه عالمی | تا برهی از ضرر آب و جاه | |
از شدن و آمدن و از گریز | کی برهد تا نشود مات شاه | |
گفتمش از علم مرا کوههاست | کس نتواند که کند کوه کاه | |
گفت که هرچیز که دانستهای | جمله فرو شوی به آب سیاه | |
چون همه چیزیت فراموش شد | بر دل و جانت بگشایند راه | |
یوسف قدسی تو و ملک تو مصر | جهد بر آن کن که برآیی ز چاه | |
تا سر عطار نگردد چو گوی | از مه و خورشید نیابد کلاه | |
هرکه درین واقعه آزاد نیست | گو برو و خرقه ز عطار خواه |