عطار (غزلیات)/دل ز جان برگیر تا راهت دهند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (دل ز جان برگیر تا راهت دهند) از عطار |
' |
دل ز جان برگیر تا راهت دهند | ملک دو عالم به یک آهت دهند | |
چون تو برگیری دل از جان مردوار | آنچه میجویی هم آنگاهت دهند | |
گر بسوزی تا سحر هر شب چو شمع | تحفه از نقد سحرگاهت دهند | |
گر گدای آستان او شوی | هر زمانی ملک صد شاهت دهند | |
گر بود آگاه جانت را جز او | گوش مال جان به ناگاهت دهند | |
لذت دنیی اگر زهرت شود | شربت خاصان درگاهت دهند | |
تا نگردی بی نشان از هر دو کون | کی نشان آن حرم گاهت دهند | |
چون به تاریکی در است آب حیات | گنج وحدت در بن چاهت دهند | |
چون سپیدی تفرقه است اندر رهش | در سیاهی راه کوتاهت دهند | |
بیسواد فقر تاریک است راه | گر هزاران روی چون ماهت دهند | |
چون درون دل شد از فقرت سیاه | ره برون زین سبز خرگاهت دهند | |
در سواد اعظم فقر است آنک | نقطهی کلی به اکراهت دهند | |
ای فرید اینجا چو کوهی صبر کن | تا ازین خرمن یکی کاهت دهند |