عطار (غزلیات)/در راه تو مردانند از خویش نهان مانده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (در راه تو مردانند از خویش نهان مانده) از عطار |
' |
در راه تو مردانند از خویش نهان مانده | بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده | |
در قبهی متواری لایعرفهم غیری | محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده | |
در کسوت کادالفقر از کفر زده خیمه | در زیر سوادالوجه از خلق نهان مانده | |
قومی نه نکو نه بد نه با خود و نه بیخود | نه بوده و نه نابوده نی مانده عیان مانده | |
در عالم ما و من نی ما شده و نی من | در کون و مکان با تو بی کون و مکان مانده | |
جانشان به حقیقت کل تنشان به شریعت هم | هم جان همه و هم تن نی این و نه آن مانده | |
چون دایره سرگردان چون نقطه قدم محکم | صد دایره عرش آسا در نقطهی جان مانده | |
چون عین بقا دیده از خویش فنا گشته | در بحر یقین غرقه در تیه گمان مانده | |
فارش از سر هر مویی صد گونه سخن گفته | اما همه از گنگی بی کام و زبان مانده | |
جمله ز گران عقلی در سیر سبک بوده | وآنگه ز سبک روحی در بار گران مانده | |
صد عالم بی پایان از خوف و رجا بیرون | از خوف شده مویی در خط امان مانده | |
بشکسته دلیران را از چست سواری پشت | مرکب شده ناپیدا در دست عنان مانده | |
بفروخته از همت دو کون به یک نان خوش | وز ناخوشی عالم وقوف دو نان مانده | |
آن کس که نزاد است او از مادر خود هرگز | ایشان همه هم با تو از فقر چنان مانده | |
تا راه چنین قومی عطار بیان کرده | جانش به لب افتاده دل در خفقان مانده |