عطار (غزلیات)/ترسا بچهای ناگه چون دید عیان من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ترسا بچهای ناگه چون دید عیان من) از عطار |
' |
ترسا بچهای ناگه چون دید عیان من | صد چشمه ز چشم من بارید روان من | |
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم | امروز چنان دیدم زنار میان من | |
سجاده به می داده وز خرقه تبرایی | نه کفر و نه ایمانی درمانده ز جان من | |
نه بنده نه آزادم نه مدت خود دانم | این است کنون حاصل در بتکده جان من | |
با دل گفتم ای دل زنهار مشو ترسا | در حال دل خسته بشکست امان من | |
گفتم که منم ای جان در پرده مسیحایی | صد قوم دگر دیدم سرگشته بسان من | |
گویند عطاری را چونی تو ز ترسایی | حقا که درون خود کفر است نهان من |