عطار (غزلیات)/ای راه تو را دراز نایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای راه تو را دراز نایی) از عطار |
' |
ای راه تو را دراز نایی | نه راه تو را سری نه پایی | |
این راه دراز سالکان را | کوته نکند مگر فنایی | |
عاشق ز فنا چگونه ترسد | چون عین فنا بود بقایی | |
چون از تو نماند هیچ بر جای | آنجاست اگر رسی بجایی | |
ای دل بنشستهای همه روز | بر بوی وصال جانفزایی | |
در لجهی بحر عشق جانت | شد غرقه به بوی آشنایی | |
دری که به هر دو کون ارزد | دانی نرسد به ناسزایی | |
هرگز دیدی که هیچ سلطان | بر تخت نشست با گدایی | |
هرگز دیدی که رند گلخن | می خورد ز دست پادشایی | |
ای دل خون خور که آن چنان ماه | فارغ بود از غم چو مایی | |
ای بس که من اندرین بیابان | ره پیمودم ز تنگنایی | |
دردا که ز اشتران راهش | بانگی نشنیدم از درایی | |
باری چه بدی که غول را هم | دل خوش کندی به مرحبایی | |
چون در خور صومعه نیم من | اکنون منم و کلیسیایی | |
در بسته چهار گوشه زنار | از حلقهی زلف دلربایی | |
بس پرگره است زلفش و هست | زان هر گرهی گرهگشایی | |
گر خون دلم بریزد آن زلف | خونریزی اوست خون بهایی | |
گر تو سر عین عشق داری | دیری است که گفتمی صلایی | |
ورنه ز درم برو که در پاش | دادند نشان پارسایی | |
عطار تو خویشتن نگه دار | از آفت خویشتن نمایی |