عطار (عذر آوردن مرغان)/گفت ذو النون میشدم در بادیه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (گفت ذو النون میشدم در بادیه) از عطار |
' |
گفت ذو النون میشدم در بادیه | بر توکل، بیعصا و زاویه | |
چل مرقع پوش را دیدم به راه | جان بداده جمله بر یک جایگاه | |
شورشی در عقل بیهوشم فتاد | آتشی در جان پر جوشم فتاد | |
گفتم آخر این چه کارست ای خدای | سروران را چند اندازی ز پای | |
هاتفی گفتا کزین کار آگهیم | خود کشیم و خود دیتشان میدهیم | |
گفت آخر چند خواهی کشت زار | گفت تا دارم دیت اینست کار | |
در خزانه تادیت میماندم | میکشم تا تعزیت میماندم | |
بکشمش وانگه به خونش درکشم | گرد عالم سرنگونش درکشم | |
بعد از آن چون مح وشد اجزای او | پای و سر گم شد ز سر تا پای او | |
عرضه دارم آفتاب طلعتش | وز جمال خویش سازم خلعتش | |
خون او گلگونهی رویش کنم | معتکف بر خاک این کویش کنم | |
سایه در گردانمش در کوی خویش | پس برآرم آفتاب روی خویش | |
چون برآمد آفتاب روی من | کی بماند سایهای در کوی من | |
سایه چون ناچیز شد در آفتاب | نیز چه والله اعلم با الصواب | |
هرکه دروی محو شد، از خود برست | زانک نتوان بود جز با او به دست | |
محو شد و از محو چندینی مگوی | صرف میکن جان و چندینی مگوی | |
میندانم دولتی زین بیش من | مرد را گو گم شود از خویشتن |