عطار (عذر آوردن مرغان)/عابدی بودست در وقت کلیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (عابدی بودست در وقت کلیم) از عطار |
' |
عابدی بودست در وقت کلیم | در عبادت بود روز و شب مقیم | |
ذرهی ذوق و گشایش مینیافت | ز آفتاب سینه تابش مینیافت | |
داشت ریشی بس نکو آن نیک مرد | گاه گاهی ریش خود را شانه کرد | |
مرد عابد دید موسی را ز دور | پیش او شد کای سپه سالار طور | |
از برای حق که از حق کن سال | تا چرا نه ذوق دارم من نه حال | |
چون کلیم القصه شد بر کوه طور | بازپرسید آن سخن، حق گفت دور | |
گوهر آنک از وصل ما درویش ماند | دایما مشغول ریش خویش ماند | |
موسی آمد قصه بر گفتا که چیست | ریش خود میکند مرد و میگریست | |
جبرئیل آمد سوی موسی دوان | گفت همی مشغول ریشی این زمان | |
ریش اگر آراست در تشویش بود | ور همی برکند هم درویش بود | |
یک نفس بی او برآوردن خطاست | چه به کژ زو بازمانی چه به راست | |
از زریش خود برون ناآمده | غرق این دریای خون ناآمده | |
چون ز ریش خود بپردازی نخست | عزم تو گردد درین دریا درست | |
ور تو بااین ریش در دریا شوی | هم ز ریش خویش ناپروا شوی |