عطار (عذر آوردن مرغان)/بود مردی شیردل خصم افکنی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (بود مردی شیردل خصم افکنی) از عطار |
' |
بود مردی شیردل خصم افکنی | گشت عاشق پنج سال او بر زنی | |
داشت بر چشم آن زن همچون نگار | یک سر ناخن سپیدی آشکار | |
زان سپیدی مرد بودش بیخبر | گرچه بسیاری برافکندی نظر | |
مرد عاشق چون بود در عشق زار | کی خبر یابد ز عیب چشم یار | |
بعد از آن کم گشت عشق آن مرا را | دارویی آمد پدید آن درد را | |
عشق آن زن در دلش نقصان گرفت | کار او برخویشتن آسان گرفت | |
پس بدید آن مرد عیب چشم یار | این سپیدی گفت کی شد آشکار | |
گفت آن ساعت که شد عشق تو کم | چشم من عیب آن زمان آورد هم | |
چون ترا در عشق نقصان شد پدید | عیب در چشمم چنین زان شد پدید | |
کردهای از وسوسه پر شور دل | هم ببین یک عیب خود ای کور دل | |
چند جویی دیگران را عیب باز | آن خود یک ره بجوی از جیب باز | |
تا چو بر تو عیب تو آید گران | نبودت پروای عیب دیگران |