عبید زاکانی (مقطعات)/نماند هیچ کریمی که پای خاطر من

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عبید زاکانی (مقطعات) (نماند هیچ کریمی که پای خاطر من)
از عبید زاکانی
'


نماند هیچ کریمی که پای خاطر من ز بند حادثه‌ی روزگار بگشاید
خیال بود مرا کان غرض که مقصود است حصول آن غرض از شهریار بگشاید
بدان هوس بر سلطان کامران رفتم که از عطای ویم کار و بار بگشاید
ز پیش شاه و وزیرم دری گشاده نشد مگر ز غیب دری کدر کار بگشاید
عبید حاجت از آن درطلب که رحمت او اگر ببندد یک در هزار بگشاید