سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/ای همه جانها ز تو پاینده جان چون خوانمت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید و قطعات) (ای همه جانها ز تو پاینده جان چون خوانمت) از سنایی غزنوی |
' |
ای همه جانها ز تو پاینده جان چون خوانمت | چون جهان ناپایدار آمد جهان چون خوانمت | |
ای هم از امر تو عقل و جان بس اندر شوق و ذوق | در مناجات از زبان عقل و جان چون خوانمت | |
هر چه در زیر زمان آید همه اسمست و جسم | من ز من بی هیچ عذری در زمان چون خوانمت | |
آسمانها چون زمین مرکب دربان تست | با چنین اجلال و رتبت آسمان چون خوانمت | |
آنکه نام او مکان آمد ندارد خود مکان | پس تو دارندهی مکانی در مکان چون خوانمت | |
آنچه در صدرست در لولوش کسی می ننگرد | من برون چون لولیان بر آستان چون خوانمت | |
چون تویی سود حقیقی دیگران سودای محض | پس چو مشتی خس برای سوزیان چون خوانمت | |
علم تو خود بام عقل و کعبهی نفسست و طبع | من چو حج گولان به زیر ناودان چون خوانمت | |
«این» و «آن» باشد اشارت سوی اجسام کثیف | تو لطیفی در عبارت «این» و «آن» چون خوانمت | |
آنچه دل داند حدوث است آنچه لب گوید حروف | من ز دل چون دانمت یا از زبان چون خوانمت | |
از ورای «کن فکان» آمد پس از تخییل خویش | در مناجات از فضولی «کن فکان» چون خوانمت | |
بیزبان چون تیر خواهی تا ترا خوانند بس | من سنایی با زبانی چون سنان چون خوانمت | |
ای شده پیر و عاجز و فرتوت | مانده در کار خویشتن مبهوت | |
داده عمر عزیز خویش به باد | شده راضی ز عیش خویش به قوت | |
متردد میان جبر و قدر | غافل از عین عزت جبروت | |
ملکوت جهان نخست بدان | پس خبر ده ز مالک ملکوت | |
مگذر از حکم «آیةالکرسی» | سنگ بفگن چو یافتی یاقوت | |
آل موسی و آل هارون را | چون ز لاهوت دان جدا ناسوت | |
نشنیدی که چون نهان گردد | سر حق با سکینه در تابوت | |
جز سنایی که داند این حکمت | با چنین حکمت سخن مسکوت |