سنایی غزنوی (قصاید)/ای گرفتار نیاز و آز و حرص و حقد و مال
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید) (ای گرفتار نیاز و آز و حرص و حقد و مال) از سنایی غزنوی |
' |
ای گرفتار نیاز و آز و حرص و حقد و مال | ز امتحان نفس حسی چند باشی در وبال | |
چند در میدان قدس از خیره تازی اسب لاف | چون نداری داغ عشق از حضرت قدس جلال | |
باطن از معنیت پاک و ظاهر از دعوی پلید | چون تهی طبلی پر از آواز از زخم دوال | |
مرد باش و برگذار از هفت گردون پای خویش | تا شوی رسته ازین الفاظهای قیل و قال | |
روح را در عالم روحانیان کن آبخور | نفس را در سم اسب روح کن قطع المنال | |
جلوه ده طاووس سفلی را ز حکمت تا مگر | با عروس حضرت علوی کند رای وصال | |
چون مفصل گشتی از احداث نفسانی به علم | از همه اجساد نفسانی کند روح انفصال | |
جهد آن کن تا ببری منزل اندر نور روح | تا نمانی منقطع در اوسط ظل و ضلال | |
چون مصفا گشتی از اوصاف نفسانی ترا | دست تقدیر تعالی گوید: ای سید تعال | |
چون بترک نفس گفتی پس شوی او را یقین | چون ز خود بیزار گشتی روی بنماید جمال | |
گر بتقلیدی شدستی قانع از صانع رواست | همچنین میباش از انفاس نفس اندر جوال | |
رو به زیر سایهی «لا» خانهی «الا» بگیر | تا که از الات بنماید همه راه مجال | |
کی خبر داری ز صانع کی ازو واقف شوی | تا که خرسندی به مشتی علمهای پر محال |