سعدی (باب ششم در قناعت)/مرا حاجیی شانهی عاج داد
نسخهٔ تاریخ ۲۷ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۸:۴۹ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | سعدی (باب ششم در قناعت) (مرا حاجیی شانهی عاج داد) از سعدی |
' |
مرا حاجیی شانهی عاج داد که رحمت بر اخلاق حجاج باد شنیدم که باری سگم خوانده بود که از من به نوعی دلش مانده بود بینداختم شانه کاین استخوان نمیبایدم دیگرم سگ مخوان مپندار چون سرکهی خود خورم که جور خداوند حلوا برم قناعت کن ای نفس بر اندکی که سلطان و درویش بینی یکی چرا پیش خسرو به خواهش روی چو یک سو نهادی طمع، خسروی وگر خود پرستی شکم طبله کن در خانهی این و آن قبله کن