سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور)/به شهری در از شام غوغا فتاد
نسخهٔ تاریخ ۲۲ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۵۸ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور) (به شهری در از شام غوغا فتاد) از سعدی |
' |
به شهری در از شام غوغا فتاد گرفتند پیری مبارک نهاد هنوز آن حدیثم به گوش اندرست چو قیدش نهادند بر پای و دست که گفت ارنه سلطان اشارت کند که را زهره باشد که غارت کند؟ بباید چنین دشمنی دوست داشت که میدانمش دوست بر من گماشت اگر عز وجاه است و گر ذل و قید من از حق شناسم، نه از عمرو و زید ز علت مدار، ای خردمند، بیم چو داروی تلخت فرستد حکیم بخور هرچه آید ز دست حبیب نه بیمار داناترست از طبیب