سعدی (غزلیات)/کس این کند که دل از یار خویش بردارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (کس این کند که دل از یار خویش بردارد) از سعدی |
' |
کس این کند که دل از یار خویش بردارد | مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد | |
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق | دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد | |
اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد | که از صفای درون با یکی نظر دارد | |
هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود | کجاست مرد که با ما سر سفر دارد | |
گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر | نه عاشقست که اندیشه از خطر دارد | |
و گر بهشت مصور کنند عارف را | به غیر دوست نشاید که دیده بردارد | |
از آن متاع که در پای دوستان ریزند | مرا سریست ندانم که او چه سر دارد | |
دریغ پای که بر خاک مینهد معشوق | چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد | |
عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر | کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد | |
نظر به روی تو انداختن حرامش باد | که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد |