سعدی (غزلیات)/هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود) از سعدی |
' |
هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود | تا منتهای کار من از عشق چون شود؟ | |
دل برقرار نیست که گویم نصیحتی | از راه عقل و معرفتش رهنمون شود | |
یار، آن حریف نیست که از در درآیدم | عشق، آن حدیث نیست که از دل برون شود | |
فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست | ور کوه مِحنَتَم به مثل بیستون شود | |
ساکن نمیشود نفسی آبِ چَشم من | سیماب طُرفه نبود اگر بی سکون شود | |
دم درکش از ملامتم ای دوست! زینهار! | کاین درد عاشقی، به ملامت، فزون شود | |
جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد | تا زعفران چهرهی من لالهگون شود | |
دیوار دل به سنگِ تَعَنَّت خراب گشت | رخت سرای عقل به یغما کنون شود | |
چون دور عارض تو برانداخت رسم عقل | ترسم که عشق در سر سعدی جنون شود |