سعدی (غزلیات)/نظر خدای بینان طلب هوا نباشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (نظر خدای بینان طلب هوا نباشد) از سعدی |
' |
نظر خدای بینان، طلب هویٰ نباشد | سفر نیازمندان، قدم خطا نباشد | |
همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را | نظری معاف دارند و دوم روا نباشد | |
به نسیم صبح باید که نباتِ زنده باشی | نه جماد مرده، کآن را خبر از صبا نباشد | |
اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری | به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد | |
به کسی نگر که ظُلمَت بَزُداید از وجودت | نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد | |
تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپُرسی؟ | مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد؟ | |
اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بِسُنبی | چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد | |
اگرم تو خون بریزی، به قیامتت نگیرم | که میان دوستان این همه ماجرا نباشد | |
نه حریفِ مهربانست حریفِ سست پیمان | که به روز تیرباران سپر بلا نباشد | |
تو در آینه نگه کن که چه دلبری، ولیکن | تو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد | |
تو گمان مبر که سعدی ز جفا ملول گردد | که گرش تو بی جنایت بِکُشی جفا نباشد | |
دگری همین حکایت بکند که من، ولیکن | چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد |