سعدی (غزلیات)/قیامت باشد آن قامت در آغوش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (قیامت باشد آن قامت در آغوش) از سعدی |
' |
قیامت باشد آن قامت در آغوش | شراب سلسبیل از چشمه نوش | |
غلام کیست آن لعبت که ما را | غلام خویش کرد و حلقه در گوش | |
پری پیکر بتی کز سحر چشمش | نیامد خواب در چشمان من دوش | |
نه هر وقتم به یاد خاطر آید | که خود هرگز نمیگردد فراموش | |
حلالش باد اگر خونم بریزد | که سر در پای او خوشتر که بر دوش | |
نصیحتگوی ما عقلی ندارد | بر او گو در صلاح خویشتن کوش | |
دهل زیر گلیم از خلق پنهان | نشاید کرد و آتش زیر سرپوش | |
بیا ای دوست ور دشمن ببیند | چه خواهد کرد گو میبین و میجوش | |
تو از ما فارغ و ما با تو همراه | ز ما فریاد میآید تو خاموش | |
حدیث حسن خویش از دیگری پرس | که سعدی در تو حیرانست و مدهوش |