سعدی (غزلیات)/ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی) از سعدی |
' |
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی | سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی | |
روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر | گر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمی | |
گر مرا عشقت به سختی کشت سهلست این قدر | کاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمی | |
در چکانیدی قلم بر نامه دلسوز من | گر امید صلح باری در جوابت دیدمی | |
راستی خواهی سر از من تافتن بودی صواب | گر چو کژبینان به چشم ناصوابت دیدمی | |
آه اگر وقتی چو گل در بوستان یا چون سمن | در گلستان یا چو نیلوفر در آبت دیدمی | |
ور چو خورشیدت نبینم کاشکی همچون هلال | اندکی پیدا و دیگر در نهانت دیدمی | |
از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب | کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی | |
سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک | گر به خدمت دست سعدی در رکابت دیدمی | |
این تمنایم به بیداری میسر کی شد | کاشکی خوابم گرفتی تا به خوابت دیدمی |