سعدی (در نیایش خداوند)/مرا طبع از این نوع خواهان نبود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (در نیایش خداوند) (مرا طبع از این نوع خواهان نبود) از سعدی |
' |
مرا طبع از این نوع خواهان نبود | سر مدحت پادشاهان نبود | |
ولی نظم کردم به نام فلان | مگر باز گویند صاحبدلان | |
که سعدی که گوی بلاغت ربود | در ایام بوبکر بن سعد بود | |
سزد گر به دورش بنازم چنان | که سید به دوران نوشیروان | |
جهانبان دین پرور دادگر | نیامد چو بوبکر بعد از عمر | |
سر سرفرازان و تاج مهان | به دوران عدلش بناز، ای جهان | |
گر از فتنه آید کسی در پناه | ندارد جز این کشور آرامگاه | |
فطوبی لباب کبیت العتیق | حوالیه من کل فج عمیق | |
ندیدم چنین گنج و ملک و سریر | که وقف است بر طفل و درویش و پیر | |
نیامد برش دردناک غمی | که ننهاد بر خاطرش مرهمی | |
طلبکار خیرست و امیدوار | خدایا امیدی که دارد برآر | |
کله گوشه بر آسمان برین | هنوز از تواضع سرش بر زمین | |
گدا گر تواضع کند خوی اوست | ز گردن فرازان تواضع نکوست | |
اگر زیردستی بیفتد چه خاست؟ | زبردست افتاده مرد خداست | |
نه ذکر جمیلش نهان میرود | که صیت کرم در جهان میرود | |
چنویی خردمند فرخ نهاد | ندارد جهان تا جهان است، یاد | |
نبینی در ایام او رنجهای | که نالد ز بیداد سرپنجهای | |
کس این رسم و ترتیب و آیین ندید | فریدون با آن شکوه، این ندید | |
از آن پیش حق پایگاهش قوی است | که دست ضعیفان به جاهش قوی است | |
چنان سایه گسترده بر عالمی | که زالی نیندیشد از رستمی | |
همه وقت مردم ز جور زمان | بنالند و از گردش آسمان | |
در ایام عدل تو، ای شهریار | ندارد شکایت کس از روزگار | |
به عهد تو میبینم آرام خلق | پس از تو ندانم سرانجام خلق | |
هم از بخت فرخنده فرجام تست | که تاریخ سعدی در ایام تست | |
که تا بر فلک ماه و خورشید هست | در این دفترت ذکر جاوید هست | |
ملوک ار نکو نامی اندوختند | ز پیشینگان سیرت آموختند | |
تو در سیرت پادشاهی خویش | سبق بردی از پادشاهان پیش | |
سکندر به دیوار رویین و سنگ | بکرد از جهان راه یأجوج تنگ | |
تو را سد یأجوج کفر از زرست | نه رویین چو دیوار اسکندرست | |
زبان آوری کاندر این امن و داد | سپاست نگوید زبانش مباد | |
زهی بحر بخشایش و کان جود | که مستظهرند از وجودت وجود | |
برون بینم اوصاف شاه از حساب | نگنجد در این تنگ میدان کتاب | |
گر آن جمله را سعدی انشا کند | مگر دفتری دیگر املا کند | |
فروماندم از شکر چندین کرم | همان به که دست دعا، گسترم | |
جهانت به کام و فلک یار باد | جهان آفرینت نگهدار باد | |
بلند اخترت عالم افروخته | زوال اختر دشمنت سوخته | |
غم از گردش روزگارت مباد | وز اندیشه بر دل غبارت مباد | |
که بر خاطر پادشاهان غمی | پریشان کند خاطر عالمی | |
دل و کشورت جمع و معمور باد | ز ملکت پراگندگی دور باد | |
تنت باد پیوسته چون دین، درست | بداندیش را دل چو تدبیر، سست | |
درونت به تایید حق شاد باد | دل و دین و اقلیمت آباد باد | |
جهان آفرین بر تو رحمت کناد | دگر هرچه گویم فسانهست و باد | |
همینت بس از کردگار مجید | که توفیق خیرت بود بر مزید | |
نرفت از جهان سعد زنگی بدرد | که چون تو خلف نامبردار کرد | |
عجب نیست این فرع ازان اصل پاک | که جانش بر اوج است و جسمش به خاک | |
خدایا بر آن تربت نامدار | به فضلت که باران رحمت ببار | |
گر از سعد زنگی مثل ماند و یاد | فلک یاور سعد بوبکر باد |