سعدی (باب دوم در احسان)/پدرمرده را سایه بر سر فکن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب دوم در احسان) (پدرمرده را سایه بر سر فکن) از سعدی |
' |
پدرمرده را سایه بر سر فکن | غبارش بیفشان و خارش بکن | |
ندانی چه بودش فرو مانده سخت؟ | بود تازه بی بیخ هرگز درخت؟ | |
چو بینی یتیمی سر افگنده پیش | مده بوسه بر روی فرزند خویش | |
یتیم ار بگرید که نازش خرد؟ | وگر خشم گیرد که بارش برد؟ | |
الا تا نگرید که عرش عظیم | بلرزد همی چون بگرید یتیم | |
به رحمت بکن آبش از دیده پاک | به شفقت بیفشانش از چهره خاک | |
اگر سایه خود برفت از سرش | تو در سایه خویشتن پرورش | |
من آنگه سر تاجور داشتم | که سر بر کنار پدر داشتم | |
اگر بر وجودم نشستی مگس | پریشان شدی خاطر چند کس | |
کنون دشمنان گر برندم اسیر | نباشد کس از دوستانم نصیر | |
مرا باشد از درد طفلان خبر | که در طفلی از سر برفتم پدر | |
یکی خار پای یتیمی بکند | به خواب اندرش دید صدر خجند | |
همی گفت و در روضهها میچمید | کزان خار بر من چه گلها دمید | |
مشو تا توانی ز رحمت بری | که رحمت برندت چو رحمت بری | |
چو انعام کردی مشو خود پرست | که من سرورم دیگران زیر دست | |
اگر تیغ دورانش انداختهست | نه شمشیر دوران هنوز آختهست؟ | |
چو بینی دعا گوی دولت هزار | خداوند را شکر نعمت گزار | |
که چشم از تو دارند مردم بسی | نه تو چشم داری به دست کسی | |
کرم خواندهام سیرت سروران | غلط گفتم، اخلاق پیغمبران |