سعدی (باب دوم در احسان)/بنالید درویشی از ضعف حال
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب دوم در احسان) (بنالید درویشی از ضعف حال) از سعدی |
' |
بنالید درویشی از ضعف حال | بر تندرویی خداوند مال | |
نه دینار دادش سیه دل نه دانگ | بر او زد به سرباری از طیره بانگ | |
دل سائل از جور او خون گرفت | سر از غم برآورد و گفت ای شگفت | |
توانگر ترش روی، باری، چراست؟ | مگر مینترسد ز تلخی خواست؟ | |
بفرمود کوته نظر تا غلام | براندش بخواری و زجر تمام | |
به ناکردن شکر پروردگار | شنیدم که برگشت از او روزگار | |
بزرگیش سر در تباهی نهاد | عطارد قلم در سیاهی نهاد | |
شقاوت برهنه نشاندش چو سیر | نه بارش رها کردو نه بارگیر | |
فشاندش قضا بر سر از فاقه خاک | مشعبد صفت، کیسه و دست پاک | |
سراپای حالش دگرگونه گشت | بر این ماجری مدتی برگذشت | |
غلامش به دست کریمی فتاد | توانگر دل و دست و روشن نهاد | |
به دیدار مسکین آشفته حال | چنان شاد بودی که مسکین به مال | |
شبانگه یکی بر درش لقمه جست | ز سختی کشیدن قدمهاش سست | |
بفرمود صاحب نظر بنده را | که خشنود کن مرد درمنده را | |
چو نزدیک بردش ز خوان بهرهای | برآورد بی خویشتن نعرهای | |
شکسته دل آمد بر خواجه باز | عیان کرده اشکش به دیباجه راز | |
بپرسید سالار فرخنده خوی | که اشکت ز جور که آمد به روی؟ | |
بگفت اندرونم بشورید سخت | بر احوال این پیر شوریده بخت | |
که مملوک وی بودم اندر قدیم | خداوند اسباب و املاک و سیم | |
چو کوتاه شد دستش از عز و ناز | کند دست خواهش به درها دراز | |
بخندید وگفت ای پسر جور نیست | ستم بر کس از گردش دور نیست | |
نه آن تند روی است بازارگان | که بردی سر از کبر بر آسمان؟ | |
من آنم که آن روزم از در براند | به روز منش دور گیتی نشاند | |
نگه کرد باز آسمان سوی من | فرو شست گرد غم از روی من | |
خدای ار به حکمت ببندد دری | گشاید به فضل و کرم دیگری | |
بسا مفلس بینوا سیر شد | بسا کار منعم زبر زیر شد |