دیوان شمس/گرمی مجوی الا از سوزش درونی
نسخهٔ تاریخ ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۵۵ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | دیوان شمس (غزلیات) (گرمی مجوی الا از سوزش درونی) از مولوی |
' |
گرمی مجوی الا از سوزش درونی زیرا نگشت روشن دل ز آتش برونی بیمار رنج باید تا شاه غیب آید در سینه درگشاید گوید ز لطف چونی آن نافههای آهو و آن زلف یار خوش خو آن را تو در کمی جو کان نیست در فزونی تا آدمی نمیرد جان ملک نگیرد جز کشته کی پذیرد عشق نگار خونی عشقش بگفته با تو یا ما رویم یا تو ساکن مباش تا تو در جنبش و سکونی بر دل چو زخم راند دل سر جان بداند آنگه نه عیب ماند در نفس و نی حرونی غم چون تو را فشارد تا از خودت برآرد پس بر تو نور بارد از چرخ آبگونی در عین درد بنشین هر لحظه دوست میبین آخر چرا تو مسکین اندر پی فسونی تبریز جان فزودی چون شمس حق نمودی از وی خجسته بودی پیوسته نی کنونی