دیوان شمس/آمد خیال آن رخ چون گلستان تو
نسخهٔ تاریخ ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۰۶ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | دیوان شمس (غزلیات) (آمد خیال آن رخ چون گلستان تو) از مولوی |
' |
آمد خیال آن رخ چون گلستان تو و آورد قصههای شکر از لبان تو گفتم بدو چه باخبری از ضمیر جان جان و جهان چه بیخبرند از جهان تو آخر چه بودهای و چه بودهست اصل تو آخر چه گوهری و چه بودهست کان تو دلاله عشق بود و مرا سوی تو کشید اول غلام عشقم و آن گاه آن تو بنهاد دست بر دل پرخون که آن کیست هر چند شرم بود بگفتم کز آن تو بر چشم من فتاد ورا چشم گفت چیست گفتم مها دو ابر تر درفشان تو از خون به زعفران دلم دید لاله زار گفتم که گلرخا همه نقش و نشان تو هر جا که بوی کرد ز من بوی خویش یافت گفتم نکو نگر که چنینم به جان تو ای شمس دین مفخر تبریز جان ماست در حلقه وفا بر دردی کشان تو