دیوان شمس/یکی لحظه از او دوری نباید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (یکی لحظه از او دوری نباید) از مولوی |
' |
یکی لحظه از او دوری نباید | کز آن دوری خرابیها فزاید | |
تو میگویی که بازآیم چه باشد | تو بازآیی اگر دل در گشاید | |
بسی این کار را آسان گرفتند | بسی دشوارها آسان نماید | |
چرا آسان نماید کار دشوار | که تقدیر از کمین عقلت رباید | |
به هر حالی که باشی پیش او باش | که از نزدیک بودن مهر زاید | |
اگر تو پاک و ناپاکی بمگریز | که پاکیها ز نزدیکی فزاید | |
چنانک تن بساید بر تن یار | به دیدن جان او بر جان بساید | |
چو پا واپس کشد یک روز از دوست | خطر باشد که عمری دست خاید | |
جدایی را چرا میآزمایی | کسی مر زهر را چون آزماید | |
گیاهی باش سبز از آب شوقش | میندیش از خری کو ژاژ خاید | |
سرک بر آستان نه همچو مسمار | که گردون این چنین سر را نساید |