دیوان شمس/صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید) از مولوی |
' |
صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید | وز آسمان سپیده کافور بردمید | |
صوفی چرخ خرقه و شال کبود خویش | تا جایگاه ناف به عمدا فرودرید | |
رومی روز بعد هزیمت چو دست یافت | از تخت ملک زنگی شب را فروکشید | |
زان سو که ترک شادی و هندوی غم رسید | آمد شدیست دایم و راهیست ناپدید | |
یا رب سپاه شاه حبش تا کجا گریخت | ناگه سپاه قیصر روم از کجا رسید | |
زین راه نابدید معما کی بو برد | آنک از شراب عشق ازل خورد یا چشید | |
حیران شدست شب که کی رویش سیاه کرد | حیران شدست روز که خوبش که آفرید | |
حیران شده زمین که چو نیمیش شد گیاه | نیمی دگر چرنده شد و زان همیچرید | |
نیمیش شد خورنده و نیمیش خوردنی | نیمی حریص پاکی و نیمی دگر پلید | |
شب مرد و زنده گشت حیاتست بعد مرگ | ای غم بکش مرا که حسینم توی یزید | |
گوهر مزاد کرد که این را کی میخرد | کس را بها نبود همو خود ز خود خرید | |
امروز ساقیا همه مهمان تو شدیم | هر شام قدر شد ز تو هر روز روز عید | |
درده ز جام باده که یسقون من رحیق | کاندیشه را نبرد جز عشرت جدید | |
رندان تشنه دل چو به اسراف میخورند | خود را چو گم کنند بیابند آن کلید | |
پهلوی خم وحدت بگرفتهای مقام | با نوح و لوط و کرخی و شبلی و بایزید | |
خاموش کن که جان ز فرح بال میزند | تا آن شراب در سر و رگهای جان دوید |