دیوان شمس/بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد) از مولوی |
' |
بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد | ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد | |
چه نقشها که ببازد چه حیلهها که بسازد | به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد | |
بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد | در آب چونک درآیی بر آسمان بگریزد | |
ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت | چو در مکانش بجویی به لامکان بگریزد | |
نه پیک تیزرو اندر وجود مرغ گمانست | یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزد | |
از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی | که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد | |
گریزپای چو بادم ز عشق گل نه گلی که | ز بیم باد خزانی ز بوستان بگریزد | |
چنان گریزد نامش چو قصد گفتن بیند | که گفت نیز نتانی که آن فلان بگریزد | |
چنان گریزد از تو که گر نویسی نقشش | ز لوح نقش بپرد ز دل نشان بگریزد |