دیوان شمس/به خدایی که در ازل بودهست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (به خدایی که در ازل بودهست) از مولوی |
' |
به خدایی که در ازل بودهست | حی و دانا و قادر و قیوم | |
نور او شمعهای عشق فروخت | تا بشد صد هزار سر معلوم | |
از یکی حکم او جهان پر شد | عاشق و عشق و حاکم و محکوم | |
در طلسمات شمس تبریزی | گشت گنج عجایبش مکتوم | |
که از آن دم که تو سفر کردی | از حلاوت جدا شدیم چو موم | |
همه شب همچو شمع می سوزیم | ز آتشش جفت وز انگبین محروم | |
در فراق جمال او ما را | جسم ویران و جان در او چون بوم | |
آن عنان را بدین طرف برتاب | زفت کن پیل عیش را خرطوم | |
بیحضورت سماع نیست حلال | همچو شیطان طرب شده مرحوم | |
یک غزل بیتو هیچ گفته نشد | تا رسید آن مشرفه مفهوم | |
بس به ذوق سماع نامه تو | غزلی پنج شش بشد منظوم | |
شام ما از تو صبح روشن باد | ای به تو فخر شام و ارمن و روم |