دیوان شمس/بسوزانیم سودا و جنون را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بسوزانیم سودا و جنون را) از مولوی |
' |
بسوزانیم سودا و جنون را | درآشامیم هر دم موج خون را | |
حریف دوزخ آشامان مستیم | که بشکافند سقف سبزگون را | |
چه خواهد کرد شمع لایزالی | فلک را وین دو شمع سرنگون را | |
فروبریم دست دزد غم را | که دزدیدست عقل صد زبون را | |
شراب صرف سلطانی بریزیم | بخوابانیم عقل ذوفنون را | |
چو گردد مست حد بر وی برانیم | که از حد برد تزویر و فسون را | |
اگر چه زوبع و استاد جملهست | چه داند حیله ریب المنون را | |
چنانش بیخود و سرمست سازیم | که چون آید نداند راه چون را | |
چنان پیر و چنان عالم فنا به | که تا عبرت شود لایعلمون را | |
کنون عالم شود کز عشق جان داد | کنون واقف شود علم درون را | |
درون خانه دل او ببیند | ستون این جهان بیستون را | |
که سرگردان بدین سرهاست گر نه | سکون بودی جهان بیسکون را | |
تن باسر نداند سر کن را | تن بیسر شناسد کاف و نون را | |
یکی لحظه بنه سر ای برادر | چه باشد از برای آزمون را | |
یکی دم رام کن از بهر سلطان | چنین سگ را چنین اسب حرون را | |
تو دوزخ دان خودآگاهی عالم | فنا شو کم طلب این سرفزون را | |
چنان اندر صفات حق فرورو | که برنایی نبینی این برون را | |
چه جویی ذوق این آب سیه را | چه بویی سبزه این بام تون را | |
خمش کردم نیارم شرح کردن | ز رشک و غیرت هر خام دون را | |
نما ای شمس تبریزی کمالی | که تا نقصی نباشد کاف و نون را |