دیوان شمس/بانگ زدم من که دل مست کجا میرود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بانگ زدم من که دل مست کجا میرود) از مولوی |
' |
بانگ زدم من که دل مست کجا میرود | گفت شهنشه خموش جانب ما میرود | |
گفتم تو با منی دم ز درون میزنی | پس دل من از برون خیره چرا میرود | |
گفت که دل آن ماست رستم دستان ماست | سوی خیال خطا بهر غزا میرود | |
هر طرفی کو رود بخت از آن سو رود | هیچ مگو هر طرف خواهد تا میرود | |
گه مثل آفتاب گنج زمین میشود | گه چو دعا رسول سوی سما میرود | |
گاه ز پستان ابر شیر کرم میدهد | گه به گلستان جان همچو صبا میرود | |
بر اثر دل برو تا تو ببینی درون | سبزه و گل میدمد جوی وفا میرود | |
صورت بخش جهان ساده و بیصورتست | آن سر و پای همه بیسر و پا میرود | |
هست صواب صواب گر چه خطایی کند | هست وفای وفا گر به جفا میرود | |
دل مثل روزنست خانه بدو روشنست | تن به فنا میرود دل به بقا میرود | |
فتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دل | با همه آمیخت دل گر چه جدا میرود | |
سحر خدا آفرید در دل هر کس پدید | کیسه جوزا برید همچو سها میرود | |
با تو دلا ابلهیست کیسه نگه داشتن | کیسه شد و جان پی کیسه ربا میرود | |
گفتم جادو کسی سست بخندید و گفت | سحر اثر کی کند ذکر خدا میرود | |
گفتم آری ولیک سحر تو سر خداست | سحر خوشت هم تک حکم قضا میرود | |
دایم دلدار را با دل و جان ماجراست | پوست بر او نیست اینک پیش شما میرود | |
اسب سقاست این بانگ دراست این | بانگ کنان کز برون اسب سقا میرود |