دیوان شمس/باز به بط گفت که صحرا خوشست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (باز به بط گفت که صحرا خوشست) از مولوی |
' |
باز به بط گفت که صحرا خوشست | گفت شبت خوش که مرا جا خوشست | |
سر بنهم من که مرا سر خوشست | راه تو پیما که سرت ناخوشست | |
گر چه که تاریک بود مسکنم | در نظر یوسف زیبا خوشست | |
دوست چو در چاه بود چه خوشست | دوست چو بالاست به بالا خوشست | |
در بن دریا به تک آب تلخ | در طلب گوهر رعنا خوشست | |
بلبل نالنده به گلشن به دشت | طوطی گوینده شکرخا خوشست | |
تابش تسبیح فرشتهست و روح | کاین فلک نادره مینا خوشست | |
چونک خدا روفت دلت را ز حرص | رو به دل آور دل یکتا خوشست | |
از تو چو انداخت خدا رنج کار | رو به تماشا که تماشا خوشست | |
گفت تماشای جهان عکس ماست | هم بر ما باش که با ما خوشست | |
عکس در آیینه اگر چه نکوست | لیک خود آن صورت احیا خوشست | |
زردی رو عکس رخ احمرست | بگذر از این عکس که حمرا خوشست | |
نور خداییست که ذرات را | رقص کنان بیسر و بیپا خوشست | |
رقص در این نور خرد کن کز او | تحت ثری تا به ثریا خوشست | |
ذره شدی بازمرو که مشو | صبر و وفا کن که وفاها خوشست | |
بس کن چون دیده ببین و مگو | دیده مجو دیده بینا خوشست | |
مفخر تبریز شهم شمس دین | با همه فرخنده و تنها خوشست |