دیوان شمس/باده بده باد مده وز خودمان یاد مده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (باده بده باد مده وز خودمان یاد مده) از مولوی |
' |
باده بده باد مده وز خودمان یاد مده | روز نشاط است و طرب برمنشین داد مده | |
آمدهام مست لقا کشته شمشیر فنا | گر نه چنینم تو مرا هیچ دل شاد مده | |
خواجه تو عارف بدهای نوبت دولت زدهای | کامل جان آمدهای دست به استاد مده | |
در ده ویرانه تو گنج نهان است ز هو | هین ده ویران تو را نیز به بغداد مده | |
والله تیره شب تو به ز دو صد روز نکو | شب مده و روز مجو عاج به شمشاد مده | |
غیر خدا نیست کسی در دو جهان همنفسی | هر چه وجود است تو را جز که به ایجاد مده | |
گر چه در این خیمه دری دانک تو با خیمه گری | لیک طناب دل خود جز که به اوتاد مده | |
ساقی جان صرفه مکن روز ببردی به سخن | مال یتیمان بمخور دست به فریاد مده | |
ای صنم خفته ستان در چمن و لاله ستان | باده ز مستان مستان در کف آحاد مده | |
دانه به صحرا مکشان بر سر زاغان مفشان | جوهر فردیت خود هرزه به افراد مده | |
چون بود ای دلشده چون نقد بر از کن فیکون | نقد تو نقد است کنون گوش به میعاد مده | |
هم تو تویی هم تو منم هیچ مرو از وطنم | مرغ تویی چوژه منم چوزه به هر خاد مده | |
آنک به خویش است گرو علم و فریبش مشنو | هست تو را دانش نو هوش به اسناد مده | |
خسرو جانی و جهان وز جهت کوهکنان | با تو کلندی است گران جز که به فرهاد مده | |
بس کن کاین نطق خرد جنبش طفلانه بود | عارف کامل شده را سبحه عباد مده |