دیوان شمس/ای صبا بادی که داری در سر از یاری بگو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای صبا بادی که داری در سر از یاری بگو) از مولوی |
' |
ای صبا بادی که داری در سر از یاری بگو | گر نگویی با کسی با عاشقان باری بگو | |
قصه کن در گوش ما گر دیگران محرم نیند | با دل پرخون ما پیغام دلداری بگو | |
آن مسیح حسن را دانم که میدانی کجاست | با کسی کز عشق دارد بسته زناری بگو | |
بانگ برزن عاشقی را کو به گل مشغول شد | گو که شرمت باد از آن رخ ترک گلزاری بگو | |
ای صبا خوش آمدی چون بازگردی سوی دوست | حال من دزدیده اندر گوش عیاری بگو | |
سوسنی با صد زبان گر حال من با او بگفت | تو چو نرگس بیزبان از چشم اسراری بگو | |
با چنان غیرت که جان دارد بگفتم پیش خلق | شمس تبریزی بگویم گفت جان آری بگو |