دیوان شمس/ای ز مقدارت هزاران فخر بیمقدار را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای ز مقدارت هزاران فخر بیمقدار را) از مولوی |
' |
ای ز مقدارت هزاران فخر بیمقدار را | داد گلزار جمالت جان شیرین خار را | |
ای ملوکان جهان روح بر درگاه تو | در سجودافتادگان و منتظر مر بار را | |
عقل از عقلی رود هم روح روحی گم کند | چونک طنبوری ز عشقت برنوازد تار را | |
گر ز آب لطف تو نم یافتی گلزارها | کس ندیدی خالی از گل سالها گلزار را | |
محو میگردد دلم در پرتو دلدار من | مینتانم فرق کردن از دلم دلدار را | |
دایما فخرست جان را از هوای او چنان | کو ز مستی مینداند فخر را و عار را | |
هست غاری جان رهبانان عشقت معتکف | کرده رهبان مبارک پر ز نور این غار را | |
گر شود عالم چو قیر از غصه هجران تو | نخوتی دارد که اندرننگرد مر قار را | |
چون عصای موسی بود آن وصل اکنون مار شد | ای وصال موسی وش اندرربا این مار را | |
ای خداوند شمس دین از آتش هجران تو | رشک نور باقیست صد آفرین این نار را |