دیوان بیدل شیرازی/غایت حیرانی

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۴ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۰:۲۱ توسط M rastgar (گفتگو | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
پای طلب غایت حیرانی
از بیدل شیرازی
تیر ملامت
دیوان بیدل شیرازی


صد زخم فزون خوردیم از دست گران جانی مائیم و دل مجروح آن هم به تو ارزانی
تیر تو نهان از خلق بس راز تو با دل گفت آری سخن دلدار گویند به پنهانی
دل خون شد و جان بر لب آمد ز غم هجرت نه حوصله و صبری نه قوت افغانی
تا چند غمین داری ما را که گشاید دل ای سخت کمان آخر از غنچۀ پیکانی
حاشا که پری خوانم یا حوری فردوست مأنوس تر از اینی مطبوع تر از آنی
معنی که جمالت راست در لفظ نمی گنجد کین صورت جسمانی وان معنی روحانی
بس ماهروخان دیدم روی تو پسندیدم هستند همه صورت تو معنی انسانی
نه روح به این لطفست نه جسم به این خوبی مطلوبتر از جسمی محبوبتر از جانی
عشق تو به دل ره جست بسیار عجب باشد در خانۀ درویشی آن حشمت سلطانی
آن خال چو هندویت دین و دل عالم برد با کفر چنین داری دعوای مسلمانی
هر سو به تماشایت بر پا شده غوغائی مدهوش جمالت خلق از غایت حیرانی
یا خلق همی باید چشم از تو بپوشانند یا همچو پری از خلق تو چهره بپوشانی
از خشم که برخیزی بس شور که برخیزد وز لطف چو بنشینی بس فتنه که بنشانی
یا محو کن از خاطر سودای سر زلفش یا شکوه مکن ای دل دیگر ز پریشانی
جز نام شهش بیدل نبود به زبان هرگز گاهی به دعا گوئی گاهی به ثنا خوانی

***