دیوان بیدل شیرازی/شیدا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
لب لعل | شیدا از بیدل شیرازی |
جمال تو |
دیوان بیدل شیرازی |
دل نه امروزم از آن زلف سیه شیدا بود | روزگاریست که اندر سرم این سودا بود | |
هر که دید آن خم گیسو دلش از دست برفت | پای بست سر زلفش نه دلم تنها بود | |
برد گر چشم تو دل از کف مردم چه عجب | ترک تا بود همی عادت او یغما بود | |
داد جان لعل تو گر تلخ و اگر شیرین گفت | برد دل زلف تو گر پیر و اگر برنا بود | |
راستی سرو سهی بود که از ناز گذشت | با قد دلکشش از سرو سهی بالا بود | |
علم الله که تا چند صبیح است و ملیح | حد من نیست که گویم به چه حد زیبا بود | |
آمدی مست و خرد از سر هشیاران رفت | رفتی و شور و قیام از قدمت بر پا بود | |
تو مپندار جدا از تو توان بود دمی | گر برفتی خیالت همه جا با ما بود | |
ای خوش آن عهد که مجنون صفت اندر غم تو | کودکان را ز پیم هر طرفی غوغا بود | |
آب چشمم ز فراق تو به هر جا که رسید | لاله روئید اگر کوه و اگر صحرا بود | |
دوش مجنون غمت سلسله صبر گسیخت | تو نبودی همهٔ شهر پر از غوغا بود | |
بیدل شیفته را گوشه چشمی کافیست | این همه لطف نه اندر خور این شیدا بود |
***