دیوان بیدل شیرازی/خیال دوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
آخر نفس | خیال دوست از بیدل شیرازی |
سگ لیلی |
دیوان بیدل شیرازی |
آن نه کاری با سر زلف نگارش | با کسی در هر دو گیتی نیست کارش | |
آدمی نبود ز نوع دیگر است آن | هر که اندر دل نباشد مهر یارش | |
میل گل گشت چمن هرگز ندارد | هر که در آغوش باشد گلعذارش | |
خوابم از سر برد چشم نیمخوابش | تابم از دل برد زلف تابدارش | |
آهوان کرد صید مردم از نگاهی | میبرد دل آهوی مردم شکارش | |
گر بریزد خون مسکینی عجب نیست | آنکه خونریزی بود دائم شعارش | |
شوقم افزون شد چو بوسیدم لبش را | تشنگی افزود لعل آبدارش | |
هر دلی با زلف شبگیرش چو خو کرد | تیره چون آن زلف آمد روزگارش | |
هر کسی با بی قراری همنشین شد | رفت از دل طاقت و صبر و قرارش | |
بیدل از خلق جهان دارد کناری | چون خیال دوست باشد در کنارش |
***