دفتر شعر تشنه طوفان/خنده خورشید

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
آغوش پشیمانی خنده خورشید
از فریدون مشیری
زندگی
تشنه طوفان


هر نفس می‌رسد از سينه‌ام اين ناله به گوش

كه در اين خانه دلی هست به هيچش مفروش‌!


چون به هيچش نفروشم‌؟ كه به هيچش نخرند

هركه بار غم ياری نكشيده‌ست به دوش


سنگدل‌، گويدم از سيم تنان روی بتاب

بی‌هنر‌، گويدم از نوش لبان چشم بپوش


برو ای دل به نهانخانه‌ی خود خيره بمير

مخروش اين همه ای طالب راحت‌! مخروش


آتش عشق بهشت است‌، مينديش و بيا

زهر غم راحت جان است‌، مپرهيز و بنوش


بخت بيدار اگر جويی، با عشق بساز

غم جاويد اگر خواهی‌، با شوق بجوش


پر و بالی بگشا‌، خنده‌ی خورشيد ببين

پيش از آنی كه شود شمع وجودت خاموش‌!