خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر تو شیرین شکر لب بشکر خنده در آئی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (گر تو شیرین شکر لب بشکر خنده در آئی) از خواجوی کرمانی |
' |
گر تو شیرین شکر لب بشکر خنده در آئی | بشکر خندهی شیرین دل خلقی بربایی | |
آن نه مرجان خموشست که جانیست مصور | وان نه سرچشمه نوشست که سریست خدایی | |
وصف بالای بلندت بسخن راست نیاید | با تو چون راست توان گفت ببالا که بلایی | |
سرو را کار ببندد چو میان تنگ ببندی | روح را دل بگشاید چو تو برقع بگشایی | |
همه گویند که آن ترک ختایی بچه زانروی | نکند ترک خطا با تو که ترکست و ختایی | |
چون درآئی نتوانم که مراد از تو بجویم | که من از خود بروم چون تو پری چهره در آئی | |
تو جدایی که جدایی طلبی هر نفس از ما | گر چه هر جا که توئی در دل پرحسرت مایی | |
من بغوغای رقیبان ز درت باز نگردم | که گدا گر بکشندش نکند ترک گدایی | |
وحشی از قید تو نگریزد و خواجو ز کمندت | که گرفتار بتانرا نبود روی رهایی |