خواجوی کرمانی (غزلیات)/مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام) از خواجوی کرمانی |
' |
مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام | وگرنه رخ بنمودی ز چرخ آینه فام | |
مگر ستارهی بام از شرف به زیر افتاد | وگرنه پرده برافکندی از دریچهی بام | |
خروس پردهسرا امشب از چه دم در بست | اگر چنانکه فرو شد دم سپیده بکام | |
چو کام من توئی ای آفتاب گرم برآی | ز چرخ اگر چه یقینم که بر نیاید کام | |
گهی پری رخم از خواب صبح برخیزد | که تیغ غمزهی خونریز برکشد ز نیام | |
چرا ز قید توام روی رستگاری نیست | کسی اسیر نباشد بدام کس مادام | |
چو دور عیش و نشاطست باده در دور آر | که روشنست که با دست گردش ایام | |
دمی جدا مشو از جام می که در این دور | کدام یار که همدم بود برون از جام | |
برو غلام صنوبر قدان شو ای خواجو | که همچو سرو بزادگی برآری نام |