خواجوی کرمانی (غزلیات)/زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن) از خواجوی کرمانی |
' |
زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن | که وصف آتش سوزان به نی مشکل توان کردن | |
در آن حضرت که باد صبح گردش در نمییابد | دمادم قاصدی باید ز خون دل روان کردن | |
شبان تیره از مهرش نبینم در مه و پروین | که شرط دوستی نبود نظر در این و آن کردن | |
مرا ماهیت رویش چو شد روشن بدانستم | که بی وجهست تشبیهش به ماه آسمان کردن | |
چو در لعل پریرویان طمع بی هیچ نتوان کرد | نباید تنگدستانرا حدیث آن دهان کردن | |
کمر موی میانش را چنان در حلقه آوردست | که از دقت نمییارم نظر در آن میان کردن | |
بر غم دشمنان با دوست پیمان تازه خواهم کرد | که ترک دوستان نتوان بقول دشمنان کردن | |
در آن معرض که جان بازان بکوی عشق در تازند | اگر جانان دلش خواهد چه باشد ترک جان کردن | |
کسی کش چشم آهوئی به روباهی بدام آرد | خلاف عقل باشد پنجه با شیر ژیان کردن | |
چو از آه خدا خوانان برافتد ملک سلطانان | نباید پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن | |
ز باغ و بوستان چون بوی وصل دوستان آید | خوشا با دوستان آهنگ باغ و بوستان کردن | |
بگوئید آخر ای یاران بدان خورشید عیاران | که چندین بر سبکباران نشاید سر گران کردن | |
جهان بر حسن روی تست و ارباب نظر دانند | که از ملک جهان خوشتر تماشای جهان کردن | |
اگر خواجو نمیخواهی که پیش ناوکت میرد | چرا باید ز مژگان تیر و از ابرو کمان کردن |