خاقانی (قصاید)/صبح است کمانکش اختران را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (صبح است کمانکش اختران را) از خاقانی |
' |
صبح است کمانکش اختران را | آتش زده آب پیکران را | |
هنگام صبوح موکب صبح | هنگامه دریده اختران را | |
بر صرع ستارگان دم صبح | ماند نفس فسون گران را | |
یک می به دو گنج شایگان خر | رغم دل رایگان خوران را | |
دریاکش از آن چمانهی زر | کو ماند کشتی گران را | |
می تا خط ازرق قدح کش | خط در کش زهد پروران را | |
از سیم صراحی و زر می | دستارچه ساز دلبران را | |
دستارچه بین ز برگ شمشاد | طوق غبب سمن بران را | |
خورشید چو کعبتین همه چشم | نظاره هلال منظران را | |
زهره به دو زخمه از سر نعش | در رقص کشد سه خواهران را | |
از باده چو شعله از صنوبر | گلنار به کف صنوبران را | |
نراد طرب به مهره بازی | از دست، بنفش کرده ران را | |
در گوهر می زر است و یاقوت | تریاک، مزاج گوهران را | |
یاقوت و زرش مفرح آمد | جان داروی درد غم بران را | |
می درده و مهره نه به تعجیل | این ششدرهی ستم گران را | |
هرکس را جام در خورش ده | از سوخته فرق کن تران را | |
گر قطره رسد به بد دلان می | یک دریا ده دلاوران را | |
دردی و سفال مفلسان راست | صافی و صدف توان گران را | |
شش پنج زنند برتران نقش | یک نقش رسد فرو تران را | |
چو جرعه فلک به خاک بوسی | خاکی شده جرعهی سران را | |
خاقانی خاک جرعه چین است | جام زر شاه کامران را | |
وز در دری نثار ساز است | شروان شه صاحب القران را | |
خاقان کبیر ابوالمظفر | سر جمله شده مظفران را | |
در گردن صفدران خزران | افکنده کمند خیزران را | |
دریا ز کفش غریق گوهر | او گوهر تاج گوهران را | |
با موکبش آب شور دریا | ماند عرق تکاوران را | |
باکو به دعای خیرش امروز | ماند بسطام و خاوران را | |
باکو به بقاش باج خواهد | خزران و ری و زره گران را | |
شمشیرش از آسمان مدد یافت | فتح دربند و شابران را | |
گشتاسب معونت از پسر خواست | کاورد به دست دختران را | |
این قطعه کنم به مدح تضمین | کاستاد منم سخنوران را |