خاقانی (غزلیات)/بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت) از خاقانی |
' |
بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت | بربند عقد در که کنون دربر آیمت | |
بنشان خروش زیور و بنشین به بانگ در | کز بس خروش زارتر از زیور آیمت | |
آمد کبوتر تو و نامه رساند و گفت | پیش از کبوتر آمدن از در درآیمت | |
بربسته زر چهره به پای کبوترت | سینهکنان چو باز گشاده پر آیمت | |
مهتابوار در خزم از روزن آنچنانک | نگذاردم رقیب که سوی در آیمت | |
یا از کنار بام چو سایه درافتمت | یا از میان خانه چو ذره درآیمت | |
تا آفتاب دامن زرکش کشان به ناز | من غرق نیل و چشم چو نیلوفر آیمت | |
رفتم که از پی تو به دامن زر آورم | و اینک چو دامن تو همه تن زر آیمت | |
از شرم آنکه نیست ره آورد به ز جان | چون زلف تو به لرزه فکنده سرآیمت | |
بر خاک نیمروی نهم پیش تو چو سگ | وانگه چو سگ به لابه بلاکشتر آیمت | |
بر پایت از سگان کیم من که سر نهم | پای سگان کوی تو بوسم گر آیمت | |
بینی ز اشک روی که چون پشت آینه | حلقه بگوش و غرق زر و گوهر آیمت | |
بر بوی آنکه بوی تو جان بخشدم چو می | جان بر میان گداخته چون ساغر آیمت | |
روی تو خوان سیم و لبت خوش نمک بود | من ز آب دیده با نمکی دیگر آیمت | |
چون ماه سیشبه که به خورشید درخزد | اندر خزم به بزمت و در بستر آیمت | |
تو دود برکنی و در آتش نهیم نعل | من نعل اسب بندم و چون آذر آیمت |