حافظ (غزلیات)/سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
نسخهٔ تاریخ ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۵:۳۰ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | حافظ (غزلیات) (سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی) از حافظ |
' |
سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟ ساقیا! جامی به من ده تا بیاسایم دمی زیرکی را گفتم: «این احوال بین» خندید و گفت: «صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی» سوختم در چاهِ صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟ در طریقِ عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست رهروی باید، جهانْ سوزی، نه خامی بیغمی! آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش "بوی جوی مولیان آید همی" گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق؟ کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی